کد مطلب:140223 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:144

رفتن حضرت مسلم بن عقیل به کوفه از طریق مدینه منوره
چون جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه از حضرت اباعبدالله علیه السلام رخصت


طلبید و به نیابت از طرف آن حضرت عازم رفتن شد سه نفر از رسولان كوفه كه عریضه اهل كوفه را آورده بودند بنام های: عماره و عبدالرحمن و قیس به فرمان امام علیه السلام مسلم را همراهی نمودند و مسلم و همراهان از طریق مدینه منوره راهی كوفه گردیدند و به فرموده مفید در ارشاد وقتی جناب مسلم به مدینه رسید در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز گذارد و سپس قبر مطهر حضرت را زیارت نمود و پس از آن به منزل خود رفت و اهل بیت و دوستان خویش را وداع كرده و بیرون آمد.

مرحوم شیخ مفید در ارشاد می فرماید:

جناب مسلم دو نفر را به منظور دلیل راه اجیر نمود و از مدینه بیرون آمد و بطرف كوفه حركت نمودند دو نفر راهنما راه را گم كرده از بیراهه رفتند و چون مسافت زیادی را در بیابان خشك و بی آب طی نمودند تشنگی مفرطی بر آنها غالب شد به طوری كه از رفتار باز ایستاده حتی قدرت حرف زدن نیز از آنها سلب شد و رفته رفته حالشان سخت گردید و بالاخره به واسطه تشنگی بی حد هلاك شدند ولی حضرت مسلم سلام الله علیه خود را به جاده رساند و پس از قطع مقداری از مسافت خود را به منزلی معروف به «مضیق» رساند كه در آنجا آب بود، حضرت در آنجا فرود آمد و رفع تشنگی نمود و عریضه ای مشتمل بر آنچه واقع شده بود نوشت و به قیس بن مسهر صیداوی داد كه در مكه آن را محضر امام علیه السلام برساند.

مضمون نامه این بود:

من با دو راهنما از مدینه به جانب كوفه حركت كردیم و چون راه را گم كردیم در بیراهه واقع شده و هر چه رفتیم به آب نرسیدیم، دو راهنما در اثر تشنگی و عطش مفرط هلاك شدند ولی من خود را توانستم به منزلی معروف به «مضیق» كه در آن آب بود رسانده و رفع عطش كنم و این نامه را از اینجا محضر مبارك شما


فرستادم و چون هلاك این دو راهنما را به فال بد گرفتم لذا متمنی است اگر رأی جهان آرای شهریاری باشد ما را از این سفر معاف داشته و دیگری را به آن گسیل دارند والسلام.

پس از آنكه نامه به امام علیه السلام رسید در جواب نامه مرقوم فرمودند:

«بسم الله الرحمن الرحیم»

اما بعد:

ای پسر عم از نامه تو تنها این را فهمیدم كه جبن و ترس به تو رسیده، به آنجائی كه تو را مأمور نمودم برو.

پس از آنكه نامه امام علیه السلام به جناب مسلم رسید و آنرا خواند به یاران گفت:

به خدا سوگند من به جان خود نترسیدم بلكه از این فال ادبار حال مولایم را استنباط كرده ترسیدم این حادثه مقدمه برای نتیجه بدی باشد و گرنه من چگونه سر از حكم مولایم كه مالك رقاب عالمیان است بیرون می كنم.

شعر



نتابم سر ز فرمانش به تیغم گر زند هر دم

مرا عید آن زمان باشد كه قربان رهش گردم



فورا از آن منزل حركت نمود رو به راه نهاد و همچنان می رفت.

در تاریخ الفتوح (ترجمه تاریخ اعثم كوفی) آمده است كه:

مسلم در اثناء راه مردی را دید كه شكار می كرد و آهوئی بگرفت و بیانداخت و بكشت، مسلم آن حال را به فال نیكو گرفت و گفت:

انشاء الله دشمنان خویش را می كشم و خوار و ذلیل می نمایم.